سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

مدح و ولادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم

شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مدح و ولادت
وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
قالب شعر : مربع ترکیب

افـتـاده ز نو شـور دگر در سر هستی            جان رقص کنان آمده در پیکـر هستی

انـوار خـدا سـر زده از منـظـر هستی            بخشیده به جان فیض دگر داور هستی


خوشتر ز جـنان گـشته جهان بـشریّت

کـز عــالـم جـان آمـده جـان بـشـریّـت

خـیـزیـد ز وصف رخ دلـدار بگـویـید            با مـشـعـل قـرآن ره تـوحـیـد بـپـویـید

ز آیـیـنـۀ دل تـیـرگـی شـرک بشـویـید            ای گـمـشدگان گـمـشدۀ خویش بجویید

کان ماه مبـارک به مبارک سحـر آمد

از شوق رخش خنده ز خورشید بر آمد

دانی ز چه شیطان همه در جوش و خروش است            دانی ز چه آتشکدۀ فارس خموش است

یعنی که یم رحمت توحید به جوش است            خاموش که آوای خداوند به گوش است

این مشعل انوار سماوات و زمین است

خاموشی آتـشکـدۀ فارس از این است

بر خیز که شد نخل غم دل شجر طور            تا چند جـفـا و ستم و دشـمـنی و زور

تا چند به پا سلطۀ ظلمت عوض نـور            تا چند شود خوابگـه دخـتـر کان گـور

تا چند به زنـدان هـوس ها شرف زن

تا چـند دل و جـان به فـدای هـوس تن

تا چند ستـم پیـشه زنـد کـوس عـدالت            تا چـنـد فـرو مـایـه زنـد لاف جـلالت

تا چند بدان بی پدران فخـر و اصالت            بر خیز که سر زد به جهان نور رسالت

این پیک نجات است که از راه برآمد

پـیــغـام بـر آریـد که پـیـغــامـبـر آمـد

در خـلـوت شب آمنه زیـبا پسری زاد            تـنـهـا نه پـسر بر بـشریّت پـدری زاد

در فــتـنـۀ بـیـداد گـران دادگــری زاد            چشم همه روشن که چه قرص قمری زاد

دست ازلی پرتوی از نور بر افروخت

رخشنده چراغی به نجات بشر افروخت

خورشید وجود آمد و دنیای عدم سوخت            برقی زد و اوراق جنایات و ستم سوخت

در پرتو انوار خـدائـیش صنم سوخت            ظلم و ستم و سرکشی و کبر و منم سوخت

در مـکّـه عیان گـشت جـمـال احـدیّت

بخـشـیـد بـه هـر نـسل فـروغ ابـدیّـت

ای بحر شرف موج بزن گوهرت آمد            ای بـتـکـده نابود که ویـرانـگـرت آمد

ای جامعه خوشنود که پـیغـمـبرت آمد            ای گـمشده بر خـیز ز ره رهبرت آمد

ای آمنـه بگـشـای به تکـبـیر زبـان را

ای حمزه بزن بر سر بوجهل کمان را

این است که دعوت ز هلاکت به بقا کرد            این است که از خلق ستم دید و دعا کرد

این است که از خلق خطا دید و عطا کرد            این است که پیوسته جفا دید و وفا کرد

این است که جاریست به لب بانگ نجاتش

از غـار حـرا تا شب پـایـان حـیـاتـش

این است که حق بینی و روشنگری آموخت            این است که دانایی و دانشوری آموخت

این است که هر گمشده را رهبری آموخت            این است که افتادگی و سروری آموخت

این است که آموخت به ما بت شکنی را

این است که بگرفت زما، ما و منی را

این است همان بحر که وحیش گهر آمد            این است چراغی که به دل جلوه گر آمد

این است یتـیمی که به عـالـم پـدر آمد            این است همان نخل که علمش ثمر آمد

این است همان نور که روشنگر کُل بود

این است همان طفل که استاد رُسل بود

تا مکتب آن هادی کـل راهـبـر ماست            تا سایۀ آن شمسِ دو گیتی به سر ماست

تا پـرتـو این نـور چـراغ سحر ماست            ما امّت او، او به دو عـالم پـدر ماست

از شـایـعـه و فـتـنـۀ دشمن نـهـراسـیـم

غـیر از ره اسلام رهـی را نـشـنـاسیم

نقد و بررسی